افسران جوان جنگ نرم
چرا ساکتی سلمان؟ نکند دیر به کربلا برسیم! این سکوت مدعیان حقوق بشر دیگه داره خون مارو به جوش میاره. آخه چرا ما باید میلیارد میلیارد ارز از ایران خارج کرده و بریزیم تو جیب این وهابی های کثیف که اونا هم با همین پولها برن سلاح بخرن و شیعیان رو از بین ببرن. اونوقت سازمان ملل هم میگه که با گفتگو قضیه رو پیگیری میکنیم. خیلی از بحرینیها رگ و ریشه ایرانی دارن . وپدربزرگاشون برای کار رفتن اونجا. ما حتی تو جنگمون شهدای بحرینی هم داریم . اینو میدونستین؟ سلام به همه بزرگواران...من یکی از خواهرای بسیجی شهرکم ولی فاصلم یه کم از همشون زیاده،در ضمن از اونجایی اعتقادم اینه ما توعالم هستی به یکی از قشرهایی که مدیونیم شهدا هستن،دوست دارم مطالبی که از من تو این وبلاگ گذاشته میشه رنگ و بوی آسمونی ها رو داشته باشه...البته با اجازه ی همه ی بزرگترا... اینم برا اولین پست بنده:یه خاطره طنز از دوران مقدس جبهه یه بچه بسیجی بود خیلی اهل معنویت و دعا بود. برای خودش یه قبری کنده بود. شبها میرفت تا صبح با خدا راز و نیاز میکرد. ما هم اهل شوخی بودیم. شهدایی باشید،علی علی...135 سلام به افسران جوان امروز قراره بریم فیلم اخراجیهای 3 رو ببینیم . بچه ها راس ساعت 4 و نیم جلوی شهرک ویا ساعت 5 جلوی سینما انقلاب باشید. این هفته کلاسمون هم تعطیله صبح داشتم تو وب میگشتم چیزای جالبی دیدم. در مورد اخراجی ها و جدایی نادر از سیمین. بچه ها تورو خدا ! چرا ذهنمونو باید درگیر این بچه بازی ها یا سیاست بازیهای ابلهانه بکنیم. هیچکی به فکر شیعیان بیگناه بحرین هست؟ چرا هیچکی نمیگه مفتی اعظم سنی ها چرا مردم مصر رو تشویق به قیام کرده ولی در مورد شیعیان بحرین هیچی نگفته؟ همیشه ما ایرانی ها یا نمیرسیم یا وقتی میرسیم که خیلی دیر شده. شیعیان مظلوم بحرین دارن پرپر میشن.زنها و بچه های شیعه دارن به دست وهابی های کثیف تیکه تیکه میشن اونوقت ماداریم از اخراجیها و جدایی نادر از سیمین حرف میزنیم. من نمیگم که اینا اهمیت نداره ولی میگم یه خورده جهانی و باز تر فکر کنیم . به آینده فکر کنیم . اکثر وبها بحثشون شده این فیلمها . آخه چرا؟ خوب برین هر دو فیلم رو ببینید و نظرتونو بگین. بعضی اصلا فیلمو ندیدن و الکی نظر میدن. آخه من نمیفهمم این چه مقایسه ایه . دو تا فیلم کاملا بی ربط به هم .این کمدی اون درام و... ما به عنوان یه ایرانی مسلمان شیعه از مردم بحرین حمایت میکنیم و براشون دعا میکنیم. که به یاری خدا فتح نزدیکه . از بدو تولد به علت چسبندگی نای و مری تنگی نفس داشتم، بیماری من مادرزادی بود و بعد از عمل جراحی دوباره بین نای و مری حفره ای ایجاد شد که باعث جمع شدن غذا در پشت ریه می شد. سالی یک تا دو بار در بیمارستان بستری می شدم، تا سن 15 سالگی تنکی نفس نداشتم و بیماری من خودش را نشان نداده بود و از سن 15 سالگی به بعد ریه شروع کرد به ایجاد خلط بطوریکه نمی توانستم بخوابم. برای درمان بیماریم به پزشکان مختلفی مراجعه کردم و از همه جا قطع امید کرده بودم و همه می کفتند این بیماری درمان ندارد و باید با بیماریم کنار بیایم. بیماری ام رو به پیشرفت بود و تنگی نفسم بیشتر می شد و به علت خلطی که داشتم دهانم بو گرفته بود و نمی توانستم در جمع حاضر شوم. روزی چند بار باید خلط ها را خارج می کردم. دیگر زندگی برایم سخت شده بود حتی نمی توانستم کارهای روزانه ام را انجام دهم. تا اینکه در سال 1386 با بیمارستان دکتر مسیح دانشوری آشنا شدم و به آنجا مراجعه کردم. پزشکان بیمارستان مسیح گفتند که ریه های من تخریب شده اند، زیاد کار نمی کنند و باید از کپسول اکسیژن استفاده کنم . روزی 8 ساعت از کپسول اکسیژن استفاده می کردم و همیشه این کپسول همراه من بود. بعد از چند ماه مراجعه و ویزیت شدن، پزشکان گفتند باید پیوند بشوم و بعد از اینکه آزمایشات قبل از پیوند را انجام دادم در لیست انتظار پیوند قرار گرفتم. ریه های من دیگر توان تولید اکسیژن را نداشتند و نمی توانستم به راحتی نفس بکشم. این روند ادامه داشت تا روز انتظار یعنی 4/4/87، روزی که هیچ وقت از یادم نخواهد رفت. اون روز خانم دکتر نجفی زاده تماس گرفت و گفت یک ریه مناسب جهت پیوند پیدا شده و باید خودم را خیلی فوری به بیمارستان برسانم و همان شب من پیوند ریه شدم. حالا 2 سال از پیوندم می گذرد، خدارو شکر مشکل خاصی ندارم، صحیح و سالم بدون نیاز به کپسوا اکسیژن و مثل یه آدم عادی زندگی می کنم و امسال یعنی ( سال 89) دومین سال پیوندم را جشن گرفتم. من با ریه خودم راحت هستم و با هم کنار آمدیم و با هم دوست هستیم. من الان می توانم راحت فوتبال بازی کنم، کوهپیمایی کنم و کارهای روزانه ام را خودم انجام دهم. و عقیده دارم که از زمانی که بیمار شدم تا زمانی که پیوند شدم همه خواست خدای مهربان است و من بخاطر همه اون روزهای سخت و همه این روزهای خوب خدای خودم را شکر می کنم و ازش ممنون هستم. ان مع العسر یسرا مهدی ملک پور سایت عضویت اهدای اعضا : www.iran-ehda.com بچه ها بیاین هممون عضو بشیم سلام چون شنبه خودم هم زود رفتم (چون مهمونی دعوت بودم) اسم غایبین رو نمینویسم.اما هفته بعد مینویسم. خب شنبه کلاس زیاد طول نکشید چون بیشتر در مورد تاریخ و روزهای کلاس صحبت کردیم و کتابی که باید بخونیم.قرارشد از هفته بعد کتاب مسئله حجاب شهید مطهری فصل اول رو بخونیم. برای هفته بعد همه اماده باشن.از هفته بعد گروه بندی میکنیم. راستی تا اونجایی که من بودم در مورد اخراجی های 3 هم بحث شد .دو نظر کاملا متفاوت . یکی مگفت خیلی توپ بود ولی یکی میگفت خیلی جلف بود . چون من خودم هنوز ندیدم نمیتونم نظر بدم ولی بعد از اینکه همه رفتیمو دیدیم ودر موردش بحث کردی حتما نتیجه رو براتون مینویسم. یاعلی اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه گفت :حاج آقا یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه گفتم :چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: دارم میمیرم گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟ گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد. گفتم: خدا کریمه، انشاله که بهت سلامتی میده با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم خدا کریم نیست؟ فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گول مالید سرش گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟ گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم از خونه بیرون نمیومدم کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم ماشین عروس که میدیم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم مثل پیر مردا برا همه جونا و آرزوی خوشبختی میکردم الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و ناز وخوردنی شدم حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه؟ گفتم: بله، اونجور که یادگرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه آرام آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر داشت میرفت گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟ گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!! یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟ گفت: بیمار نیستم! هم کفرم داشت در میومد وهم ازتعجب داشتم شاخ دار میشدم گفتم: پس چی؟ گفت: فهمیدم مردنیم، رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن: نه گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه! خلاصه حاجی مارفتنی هستیم کی ش فرقی داره مگه؟ باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد سلام به افسران جوان اولین کلاس بعد از عید در روز شنبه20 فروردین بعد از نماز مغرب و عشا در مسجد موضوع : دیدن مستندی درباره شیطان پرستی و تحلیل + بررسی مسائل روز (اوضاع کنونی خاور میانه) خواهشا همه بیان وگرنه اسم غایبین در وبلاگ اعلام میشه
یه شب مهتابی سه، چهار نفر شدیم توی عقبه. گفتیم بریم یه کمی باهاش شوخی کنیم. خلاصه قابلمهی گردان را برداشتیم با بچهها رفتیم سراغش. پشت خاکریز قبرش نشستیم. اون بندهی خدا هم داشت با یه شور و حال خاصی نافلهی شب میخوند دیگه عجیب رفته بود تو حال!
ما به یکی از دوستامون که تن صدای بالایی داشت، گفتیم داخل قابلمه برای این که صدا توش بپیچه و به اصطلاح اکو بشه، بگو: اقراء.
یهو دیدم بندهی خدا تنش شروع کرد به لرزیدن و شور و حالش بیشتر شد یعنی به شدت متحول شده بود و فکر میکرد برایش آیه نازل شده! دوست ما برای بار دوم و سوم هم گفت: اقراء
بندهی خدا با شور و حال و گریه گفت: چی بخونم. رفیق ما هم با همون صدای بلند و گیرا گفت: بابا کرم بخون
24/7/1389 دست نوشته یکی از بیماران پیوند ریه :
Design By : Pichak |