افسران جوان جنگ نرم
نوشته بود:
فرماندهش را برده بود خواستگاری،می گفت:حاجی جون!آخه این چه حرفی بود زدین؟
من خونه ام کجا بود؟فرمانده گفت:نگران نباش!
سپاه یک خانه بهش داده بود،می گفت لازم ندارم...
نوشته بود:
گیر افتاده بودیم،باید منتظر می ماندیم،هر کسی یک جایی پناه می گرفت
نه از تیر،نه از ترکش،نه از خمپاره،از تیغ آفتاب...
نوشته بود:
اولین باری بود که آرپی جی میزدم،تانک عراقی را نشانه گرفتم،شلیک کردم
تیر چراغ برقی که جلویم بود افتاد...
نوشته شده در پنج شنبه 90/6/31ساعت
10:8 صبح توسط پایگاه بسیج خواهران شهرک امام خمینی(ره)بابل نظرات ( ) |
Design By : Pichak |